♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥دوsت دaرم♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دیشب خدا آروم صدام کرد و گفت:
خوابی؟
عشقت داره قربون یکی دیگه می ره
اون وقت تو راحت خوابیدی؟
لبخندی زدم و گفتم:
خدا جونم این همون مخلوقی هست که وقتی آفریدی
به خودت آفرین گفتی.
باور کن خیلی سخته
وفا دار دست هایی باشی
که یک بار هم لمسشان نکردی
برای آشتی
دلیلت چقدر منطقی بود
وقتی با زبان بوسه حرف می زدی
نذر کردم سفره ای پهن کنم از حرف های دلم
اگر بر گردی
جز شهوت چیزی نیست . ******
ای کاش می فهمیدی عشق را *******
گفتمش آغاز درد عشق چیست
گفت آغازش سرا سر بندگیست
گفتمش پایانش را هم بگو
گفت پایان همه شرمندکیست
گفتمش درمان دردم را بگو
گفت درمانی ندارد بی دواست
گفتمش یک اندکی تسکین آن
گفت تسکینش همه سوز و فناست
در درون ذهن من هرگز نمی میرد کسی
مرگ احساس مرا هرگز نمی گیرد کسی
رفته ام سال ها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم نمی گیرد از من کسی
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعی است که یک روز به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
تا توانی با رفیقان همرنگ باش
یا مزن لاف رفیقی
یا حقیقت مرد باش
زخم ما را مرهم دیدار او درمان نکرد
ماه رویش کلبه ما را شبی تابان نکرد
گرچه صیت خود از عالم فرا تر رفته بود
عاقبت بر این گدای در گهش احسان نکرد
انکه با لبخند شیرین غم ز دل ها می زدود
غنچه باغ دل ما را چرا خندان نکرد
این دل ویرانه را معمار بی همتای عشق
خود به ویرانی کشاند وباز آبادان نکرد
هیچ صیادی شکار خویش را چونانکه او
کرد با ما زخمی و در بند خود زندان نکرد
به کمند سر زلف تو گرفتار شدم
گریه ها کردم و از غصه سبکبار شدم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
به سر کوی تو سرگشته تر از مجنونم
جز دیدن روی تو بگو چیست گناهم
درد دل ها مو می خوام با تو بگم
تو که درد دلمو خوب می دونی
ای رفیق همه شب های من
میری امشب یا که پیشم می مونی
دوستت دارم و نمی گویم
چون که می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمی داری
رفتی و از تو به جا مانده ز من چشم تری
در دل سنگ تو این ناله ندارد اثری
رفتی و با غم و حسرت به غفا می نگرم
چون که امروز مرا خواهی و فردا دگری
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت ها را در پیش تو بگزارم
صد نقش بر انگیزم با روح در آمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هر خانه که می سازم
درویشی را دیدم شتابان می دوید
گفتم درویش کجا؟
گفت مراسم عزا .
گفتم مگه کی مرده.
آهی کشید گفت
معرفت و وفا .
دیگه کلافه ایم از درس و مدرسه
این دیکته کافیه این مشق شب بسه
صد ترک رو کف دستای ما شکست
حالا برای خشم -آقا ؟اجازه هست
آقا اجازه هست رو تخته کلاس
خورشید حک کنیم بی وحشت و هراس
موضوع تازه ی انشای بچه ها . . .
تنبیه . خط بزن از درس ما